امروز داشتم لباسای مهمونی هامو درمیوردم که بندازم تو‌ماشین، اون لباس آبی مخملیه رو دیدم که روی دامنش لکه های سفید بود. مردم از خنده :))) 

یادم میاد که چطور هول‌هولی توی پارکینگ خونه ی اون بنده خداها توی ماشین چیکارا کردیم و اونا به خیال اینکه ما رفتیم و ریموت رو هم زدیم ازمون خدافظی کرده بودن رفته بودن توی خونشون. فقط استرس دارم اگه دوربین داشته باشن نگهبانیشون دیده باشه چی :))) میره به صابخونه میگه بابا این طفلیا رو‌ میذاشتین شب بمونن خونه تون، مکان ندارن مگه؟ :)))) 


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.