-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 فروردین 1398 00:41
بدترین چیز اینه که انرژی ج....ن...سیت با شوهرت یکی نباشه :/ امشب کممونده بود بپرم روی راننده تاکسی :/ دیگه دارم خسته میشم ازین وضعیت :((
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 دی 1397 00:07
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 دی 1397 01:04
با رئیسم رل زدم مدتیه روزای عجیبغریبی رو داریم میگذرونیم احساس میکنم شبیه داستانای وبلاگای تخیلی شده زندگیم وقتی میخوام بنویسم :))) چیش تعجب آورتره؟ اینکه چهارتایی همه جا دیده میشیم دیگه! امیر ونازگل هم گاهی بهمون میپیوندن. نه فقط توی بیرون بلکه تویخلوتامون هم ؛)
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 مهر 1397 02:11
روزای جالبی رو داریم میگذرونیم!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 مهر 1397 00:46
راستی گفتم؟ آخر این رئیس دیوث بهم پیشنهاد سکس داد :) برام سری آخر که از سفر برگشت شراب اورد بهش گفتم چطو بتو گیر ندادن؟ :)))) گفت من واسطه های خودمو دارم تونستم ردش کنم بیارم تومرز :)) خب منم همون موقع یه سری چیزایی گفتم که این گذاشت روی حساب چراغ سبز نشون دادن بدم نمیاد امتحانش کنم رضا ولی این روزا بی حوصلس و نمیشه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 مهر 1397 00:43
دلم واشه کورش گذاشتنا توی اتوبان خیس بارونی و بعدش کام گرفتن از دود سیگار توی دهن وقتی که دوست پسرم بود تنگ شده نمیدونم دارم کجا میریم رضا شوهرخوبیه دوست پسر خوب تری بود ولی این روزا فقط به فکرتجربه های جدیدیم هردومون یادمون میره برای چیکنار هم قرار گرفتیم اصن
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 مهر 1397 00:40
قاعدتا نباس الان انقد همهچی به فاک می بود نمیدونم چرا دوره افتادم بین وبلاگای به روز شده و دنبال یه نویسنده ی خوبم همه بچه مچه و کنکوری و فلان ریختن توی وبلاگ. حوصلم سر میره دغدغه های کسشرونو میخونم پس کجا رفتن همه بلاگرای خفن گولاخ؟ چه روزگاری بود چه قدر همه خوب مینوشتن رابطه ها حتی قشنگ تربود دو سه تا وبلاگ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 مهر 1397 14:46
فصل انار ترششش رسید، اووووم به به :)))
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 مهر 1397 00:38
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 مهر 1397 00:30
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 مهر 1397 00:19
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 مهر 1397 00:11
کس.کش بازیای آدما رو اعصابمه رابطم به فاکه کارم و شرکتمون روهواست چندتا کانال جوینم که همشون کسشر میبافن یا همش دارن با هم چت میکنن یا یکی مثه ...........همش زر زر میکنه یا اون یکی فکر میکنه فقط خودش و دوست پسر زاقارتش خداست این یکی فکر میکنه چه خبره مردم کسخل شدن منم با اینکه با شوهرچندوقته شکرآبیم ولی سکس فقط حالمو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 تیر 1397 20:51
با این اوضاع اقتصادی، ماشین مالید :(( ولی خب اشکال نداره. رییسم میگه برید ازینجا.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 خرداد 1397 00:12
داریم به زودی ماشین میخریم. یه ماشین خرخفن گولاااااخ یه ماشینی که همیشه آرزوشو داشتیم :)) تازهههههه، دیگه نگران دیده شدن نیستیم :)) چون دیگه همه از پایینمون رد میشن و نمیتونن ببینن دستامون کجاست و داریم چه غلطی میکنیم :))) همه از چی خوشحال میشن ما از چی :))) بخدا مریضیم ما :)) خودمونم میدونیم :))))))))) ولی خدا در و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 اردیبهشت 1397 02:08
تا جزییات یادم نرفته کیش رو بگم. سه شب قبلش نازگل و امیر بهمون مسیج زدن که آشناشون بلیط با قیمت مناسب رفت و برگشت به کیش گیر اورده. گفتن میایید بریم؟ من و تو مشورت کردیم و دیدیم خب بهتر از توی خونه موندنه. نازگل گفت یه خونه دوبلکس هم رزرو کردن. همه چیمهیا بود. ساعت پنج بعدازظهر پرواز داشتیم. من چندتا لباس خنک و راحت...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 اردیبهشت 1397 01:55
پونزده روز از اون جلسه میگذره و من امروز ترفیع گرفتم ^_^ یوهوووووو به امید روزی که مدیریت اون برنچ رو خودم دستم بگیرم تنهایی، و یه خانوم افاده ای و خوش تیپ و جوان و مدیر باشم که جوجه کارمندامو ازین رو به اون رو میکنم. به همه ی اون پنج نفر تن لش برای آهرین بار اولتیماتوم میدم که یا ک...و...ن گشادشونو جمع کنن و کاراشونو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 اردیبهشت 1397 01:42
دیروز جلسه داشتیم. صبح یک ساعت زودتر از همیشه بیدار شدم. دوش گرفتم. تند تند موهامو خشک کردم. جلوی موهامو اتو کشیدم. تو هم بیدار شدی. بغلم کردی. بوسیدی من رو. یه آرایش ملیح و ملایم کردم ولی بعد رژ قرمزو زدم. از توی کمد لباسایی که گذاشته بودم دم دست رو پوشیدم. یه شال سبز، یه مانتوی مشکی و ساده و خنک، شلوار پارچه ای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 فروردین 1397 01:48
من از خواهرای چس و افاده ایت خوشم نمیاد. حالا خوبه نه قیافه دارن نه هیکل دارن نه تیپ نه اخلاق. واقعا چرا انقد خودشونو میگیرن؟ میدونن کمتر از منن جلو جلو قیف میان که یه وقت کم نیارن :/ شل کنین بابا جان شل کنین
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 فروردین 1397 01:43
امروز داشتم لباسای مهمونی هامو درمیوردم که بندازم توماشین، اون لباس آبی مخملیه رو دیدم که روی دامنش لکه های سفید بود. مردم از خنده :))) یادم میاد که چطور هولهولی توی پارکینگ خونه ی اون بنده خداها توی ماشین چیکارا کردیم و اونا به خیال اینکه ما رفتیم و ریموت رو هم زدیم ازمون خدافظی کرده بودن رفته بودن توی خونشون. فقط...
-
اولین اما ادامه دار
چهارشنبه 8 فروردین 1397 15:01