تا جزییات یادم نرفته کیش رو بگم.

سه شب قبلش نازگل و امیر بهمون مسیج زدن که آشناشون بلیط با قیمت مناسب رفت و برگشت به کیش گیر اورده. گفتن میایید بریم؟ من و تو مشورت کردیم و دیدیم خب بهتر از توی خونه موندنه. نازگل گفت یه خونه دوبلکس هم رزرو کردن. همه چی‌مهیا بود.

ساعت پنج بعدازظهر پرواز داشتیم.

من چندتا لباس خنک و راحت برداشتم. بیکینی سکسیمو هم برداشتم :)) تو میگفتی لازم نکرده اینو بپوشی جلوی اونهمه دختر :)) گفتم خب میخوای جلوی پسرا بپوشم؟؟ :)) 

تصمیم گرفتیم با ماشین ما بریم و بذاریمش توی پاذکینگ فرودگاه. نازگل هم مثل من یه چمدون سایز متوسط برداشته بود. ازین لحاظا نازگل مثل خودمه. راحت سفر میکنه. تو و امیر هم حسابی رفیق شدین. اگه هردو تهران بودیم مطمئنم خیلی زوج پایه ای میشدیم برای هم.

ساعت هفت و نیم یا شایدم هشت نشستیم. صاحب ویلاعه خودش با یه ماشین خفن اومده بود دنبالمون. یه جورایی دوست هم بود با امیر اینا. ما رو رسوند به ویلا. ما که میشناختم اطرافو. نازگل اینا اما دفعه ی اولشون بود میومدن کیش. قشنگ داشتن حال میکردن با خیابونای تمیز‌و خلوت و ماشینای خفنش. ما هم هی بهشون میگفتیم حالا کجاشو دیدی :)) البته داشتیم پیاز داغشو زیاد میکردیم که مثلا هیجانشونو ببشتر کنیم وگرنه کیشه دیگه، چیز خاصی نداره.

ویلامون خوشگل بود. اما استخری که تچی پشت ساختمونش بود چیزی بود که برام متمایزش میکرد‌. نازگل گفت میرید طبقه ی بالا یا پایین؟ گفتم فرقی نداره. امیر گفت من حوصله ی پله پایین بالا کردن ندارم :)) شوهر من بهش گفت پیری دیگه :))

ما رفتیم بالا و انصافا بالا تمیزتر بود :)) و البته تختش هم بزرگتر :)) خدا با من شوخی داره :)) میدونه جاهای خوب برای کارای خوب و پسندیده ش رو باید بده به من :)))) 

 اما یه چیز خیلی خفن تر این بود که یه در چوبی گوشه ی اتاق بود من فک کردم در کمدی انباری ای چیزیه. بازش کردم دیدم واااای :))) جکوزی و سونا بود. از بالا نازگلو صدا کردم و همزمان به تو هم گفتم بچه ها اینجارووووو بیینین ما چی داریم :)))) تو اومدی نگاه کردی زیر گوشم گفتی جوووون :))) نازکل گفت چیه؟؟ گفتم میدونستی اینجا سونا و جکوزی هم داره؟؟؟ گفت ما هم داریم پایین بابا . هیچی دیگه ع.ن شدم :)) 

تو زیر گوشم گفتی رفتیم بیرون یادم بنداز شمع بخریم :)))

وسایلو چیدیم و نازگل گفت بچه ها یکمی لالا کنیم بعد بریم شب گردی. گفتم باشه. تو دست منو کشیدی روی تخت. گفتی بیا ببینم بچه جون :)))

###############

ساعت ده بود رفتیم بیرون. گفتم بریم اسکله. نازگل خیلی خوشحال بود. دختر سرزنده ایه. باهاش توی مسافرت خوش میگذره. آدم غرغرو و گشادی نیست. من متنفرم از زن هایی که همش اه و پیف راه میندازن توی سفر. حالا طرف از پشت کوه اومذه ها، ولی توی سفر واسه من انتظارات لاکشری داره. جمع کن بابادیوث :))

خلاصه. تا رسیدیم اسکله پسرا گفتن گرسنه ایم. من هم گرسنه بودم. تو هواپیما که چیزی نخوردم. قبلشم هول هولی توی خونه ناهار سرپا خورده بودم. رفتیم پیتزا زدیم. آقا پنج ساله گذشته ولی هرباری که من توی غذام فلفل میریزیم تو زیرگوشم میگی هات خانووووم :)))

حالا خوبه فلفلی هم نیستما. 

شامو زدیم و یکی دو نخ چهارتایی با هم وینستون زدیم. این وسط مسط ها رییس چندباری برام یه فایلی تلگرام کرد و میخواست رسیدگی کنم. دیدم شوهرم داره سگ میشه گفت به اون سگ مصب بگو مسافرتی :)) دیگه کار رو سپردم به مریم همکارم. رییس گفت من نمیتونم به کس دیگه بسپرم کارای بازرگانی رو. ولی فقط بخاطر تو این بار ندید میگیرم.

#######

ساعت یک و نیم بود برگشتیم خونه. شمع هم خریده بودیم :)))) با چه بدبختی ای بچه ها رو پیچوندیم که نبینن چی خریدیم.

داشتم تاپ شلوار مامان دوز میپوشیدم که لش کنم و بخوابیم دیدم داری هی چشمک میزنی. گفتم نه جون مادرت بیا بخوابیم صبح میریم اونجا. دیدم به هیچ صراطی مستقیم نیستی، دیگه چه کنیم خراب رفاقتتم :))

گفتی صدات کردم بیا. تا صدای خرخر جکوزی بلند شد نازگل و امیر از پایین زدن زیر خنده :))) بیشعورا :)) آخه پیششون سوتی زیاد دادیم. خب به ما چه اونا سرد مزاجن، کارای عادی ما به چشمشون میاد :))) 

فک کنم یه رب بیس دقیقه ای داشتی با اون جکوزی خراب شده ور‌میرفتی تا درست شد :)) صدام کردی و رفتم توو، دیدم کف زمینش اول اسممو با شمع نوشتی :)) خدایی هنوزم این شیرین بازیات میچسبه بی پدر :))

فک کنم ساعت چهار نیم بود که دیگه رخصت دادی بریم بکپیم پهلوون :)) 

فرداش تا دوازده خواب بودیم :/ 

وقتی لش و وا رفته از پله ها اومدیم پایین دیدیم باز این دوتا دلقک زدن زیر خنده.زهرمار خب :))

نازگل گفت زودباش آماده شو بریم آفتاب بگیریم. با حال زاااار گفتم بازم آب؟؟؟ 

خودمم خنده م گرفت این بار :)) اسم شوهرمو چی بذارم تو این وبلاگ که شناخته نشم؟ :/ نمیدونم هنوز به نتیجه ای نرسیدم. باز‌حوصله ی اون یه مشت ج‌.ق.ی ندید بدیدو ندارم بریزن سرم.

فعلا اسمشو میذارم مستر بیگ چون مثه مستربیگ تو اون سریا له هی بهم میگه بچه جون:)) 

امیر زنگ زد برامون غذا اوردن. قلیه میگو. من هنوز صبحانه نخورده بودم. ولی بچه ها خورده بودن. مستر بیگ هم که گویا صبح پاشده بوده یه لقمه نون پنیر زده بوده. خلاصه رو مود غذا نبودم.

ساعت یک و نیم رفتیم پلاژ. نازگل از دیدن دریای خوش رنگ داشت سکته میکرد. میگفت دریای شمال چقد لجن بوده و نمیدونسته. گفتم میفهمم حستو :)) آقا ما هی راه رفتیم هی دخترا ازم پرسیدن ورزشکاری؟ چی کار میکنی؟ آخر دیگه نازگل کلافه شد :))

رفتیم یه جای خلوت بساط پهن کردیم. نازگل گفت خدایی هیکلت قشنگه. از تو لباس معلوم نیست انقد. بعد هی گیر داده بود به پیرسینگ نافم. هی میگفت درد نداره؟ میخواست بهش دست بزنه. تا دستشو میورد جلو من میگفتم جوووون :)) دستشو میکشید عقب میگفت کووووفت دیشب تا چهار صبح داشتی...بازم روی من چشم داری؟ :)))) اینو که گفت غش کردم از خنده.

تا نیم ساعت گذشت گرسنه م شد عین چی! نازگل گفت من سیرم. منخودم تنها رفتم بوفه. یه دختره به گمونم چیز بود :)) هی نگام میکرد. نه نگاه معمولی ولی :)) آخر اومد پیشم پیشنعاد بیشرمانه داد. وای قیافه م مطمئنم دیدنی بود. سعی کردم کول باشم و بگم مثلا برام جاافتاده این قضیه. ولی مطمئنم تابلو لود خنده م گرفته. گفتم نه عزیزم.

نفهمیدم‌چطوری ساندویچمو خوردم برگشتم پیش نازگل براش تعریف کردم. گفت سیگنال هات بالاست، همه میفهمن دوست  داری چیزو:)))

دل تو دلم نبود بیام برا مستربیگ تعریف کنم. مطمئنم میگفت دیدی گفتم این بیکینی سگ مصبو نپوش بچه :)) و دقیقا هم همینو گفت وقتی براش تعریف کردم :)))

####

امیر با چندتا تماس شر.ا.ب گرفت برای شب. پسرا گوشت خریده بودن و روی باربیکیو میخواستن کباب‌کنن. آب استخر معمولی بود. نه خیلی تمیز نه خیلی کثیف. ولی پسرا میگفتن شراب بزنیم بعدش بریم تو آب. از نازگل پرسیدم‌چی بپوشیم بذیم تو آب، مستر بیگ که میدونم نیمذاره مایو اینا بپوشم :))

هیچی دیگه تاپ و شلوارک پوشیدیم مثه اسکولا :/ خدایی روزی که این شوهر من این گیر و‌گورای دقیانوسیشو بذاره کنار من به همه سور میدم :/ مردای ایرانی رو جون به حونشون کنی باز این غیرت تخمیشونو دارن :/

کباب و شراب رو زدیم. من داغ شده بودم. حسابی گر گرفته بودم. امیر گفت شرابو از شیراز اوردن. خیلی طعمش خوب بود. رفتیم تو آب من یهو لرز کردم. دندونام عین چی میخورد به هم. تو بغلم کردی کم کم آروم گرفتم! نارگل و امیر داشتن یه حرکتایی یواشکی میزدن ولی دقیق یادم نیست مست بودم :))

رفتی دوباره گلس هامون رو پر کردی اومدی و توی آب. بهم گفتی پوستت رنگ گرفته. خوش رنگ شدی بهت میاد. با همون مستی و‌گیجی بند تاپمو زدم کنار گفتم نگاه چقد تیره شدم با دو ساعت توی افتاب بودن. سرتو بردی توی لباسم گفتی جون اون زیر چه سفید مونده :))) نازگل توی پلاژ هی میگفت بالاتنه ت رو دربیار بذار همه جاش رنگ بگیره. گفتم نه مستر بیگ دوست داره دوتا شکلات سفید بین شکلات های قهوه ای باقی بمونه :)))))))

فک کنم تا ساعت دو و نیم توی استخر و کنار باربیکیو بودیم.

بعدش دیگه رفتیم توی جامون و بیهوش شدیم. فرداش  بازم دیر پاشدیم.

ولی خب دیگه ظهر زدیم بیرون رفتیم چندتا پاساژ و بعدش اسکله. نازگل اینا پاراگلایدر رفتن. ما چون قبلا رفته بودیم دیگه منتظر موندیم تا بیان. نشستیم یه گوشه دوسه تا نخ سیگار کشیدیم حرف زدیم گفتیم نازگل اینا بچه های خوبی ن و این سومین سفره که باهم میریم خوش‌ گذشته باهاشون. 

ناهار زدیم و باز رفتیم گشت که یهو پسرا گفتن یه ماشین خفن کرایه کنیم. .اسم ماشینه به حمدالله یادم نمونده :)) ولی عجب چیزی بود پسر. من و نازگل نشستیم عقب، پسرا هی گاز میدادن ما عقب جیغ جیغ میکردیم. البته تو کیش نمیشه سرعتی رفت. خیلی قاتونمندن. ولی یه جاهایی اسکی رفتیم دیگه. با نازگل خفه کردیم خودمونو انقد سیگار کشیدیم و جیغ :))

شب آخر سفر بود. ماشینو پس دادیم باز رفتیم اسکله و یه دست بولینگ زدیم. دیگه نای حرف زدنم نداشتیم. ساعت یک برگشتیم خونه.

ازت پرسیدم خسته ای؟ گفتی اره. گفتم حیفه شب آخر سونا و جکوزی اینحارو از دست بدیم. گفتی نا ندارم بچه جون! گفتم خب ماساژ؟! خوشحال شدی گفتی باشه. رفتی توی اون گوشه ی سونا که یه تخت چوبی بود خوابیدی. گفتم بذار حوله ت رو بندازنم زیرت. حوله ش رو اوردم‌. خودم رفتم پایین دیدم از اتاق نازگل اینا صداهای مشکوک میاد :))) میخپاستم شرابی که از دیشب مپنده بود رو بردارم. هرچی گشتم نبود. اخر مجبور شدم از امیر بپرسم چون اون صبح وسایلو جا به جا کرد. دیدم بردن اتاق خودشون کثافتا :))) به اندازه ی سه قلوپ تهش مونده بود. اونم خودم همشو سر کشیدم :))) برگشتم بالا بهم گفتی مارو مچل کردی بچه؟؟ دوساعته کجایی. سر انگشتامو کشیدم‌روی بدنت صدات ساکت شد :)))

این بار تا پنج/ پنج و نیم اون توو بودیم :))) خدایی گینس مارو بشناسه کرک و پرش میریزه :))) 

فرداش ظهر ساعت چهار پرواز داشتیم. صبحش ما موندیم خوابیدیم :)) آخه برا ما کیش تکراریه. اونجور نیست که مثلا بگیم تا دیقه آخر بگردیم. اما نازگل اینا رفتن بیرون سوغاتی اینا هم خریدن. 

#####

با تاخیری که به پرواز خورد، ساعت ده و نیم خونه بودیم.

سفر خوبی بود. ریلکس شدیم :))


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.