بدترین چیز اینه که انرژی ج....ن...سیت با شوهرت یکی نباشه :/

امشب کم‌مونده بود بپرم روی راننده تاکسی :/ دیگه دارم خسته میشم ازین وضعیت :(( 

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

با رئیسم رل زدم مدتیه

روزای عجیب‌غریبی رو داریم میگذرونیم

احساس میکنم شبیه داستانای وبلاگای تخیلی شده زندگیم وقتی میخوام بنویسم :)))

چیش تعجب آورتره؟ اینکه چهارتایی همه جا دیده میشیم دیگه!

امیر و‌نازگل هم گاهی بهمون میپیوندن. نه فقط توی بیرون بلکه توی‌خلوتامون هم ؛)  


روزای جالبی رو داریم میگذرونیم!


راستی گفتم؟

آخر این رئیس دیوث بهم پیشنهاد سکس داد :)

برام سری آخر که از سفر برگشت شراب اورد

بهش گفتم چطو بتو گیر ندادن؟ :)))) 

گفت من واسطه های خودمو دارم تونستم ردش کنم بیارم تو‌مرز :))

خب منم همون موقع یه سری چیزایی گفتم که این گذاشت روی حساب چراغ سبز نشون دادن

بدم نمیاد امتحانش کنم

رضا ولی این روزا بی حوصلس و نمیشه باهاش دربارش صحبت کرد

میدونم که البته تصمیم آخر با خودمه

رئیس ولی به درد من نمیخوره

این بار دلم میخواد کسی‌که از خودم‌جوون تره بیاد یه تجربه جدید بسازیم

دلم واشه کورش گذاشتنا توی اتوبان خیس بارونی و بعدش کام گرفتن از دود سیگار توی دهن وقتی که دوست پسرم بود تنگ شده

نمیدونم دارم کجا میریم

رضا شوهر‌خوبیه دوست پسر خوب تری بود ولی

این روزا فقط به فکرتجربه های جدیدیم هردومون

یادمون میره برای چی‌کنار هم قرار گرفتیم اصن

قاعدتا نباس الان انقد همه‌چی به فاک می بود

نمیدونم چرا دوره افتادم بین وبلاگای به روز شده و دنبال یه نویسنده ی خوبم

همه بچه مچه و‌ کنکوری و فلان ریختن توی وبلاگ. حوصلم سر میره دغدغه های کسشرونو‌ میخونم

پس کجا رفتن همه بلاگرای خفن گولاخ؟ 

چه روزگاری بود چه قدر همه خوب مینوشتن 

رابطه ها حتی قشنگ تر‌بود

دو سه تا وبلاگ رو‌البته بیشتر نمیخوندم من 

ولی همونا و‌دوستاشونم همه عالی مینوشتن

بابا چطونه انقد کسشر مینویسید؟ :/


فصل انار ترششش رسید، اووووم به به :))) 

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

کس.کش بازیای آدما رو اعصابمه

رابطم به فاکه

کارم و شرکتمون رو‌هواست

چندتا کانال جوینم که همشون کسشر میبافن

یا همش دارن با هم چت میکنن 

یا یکی مثه ...........همش زر زر میکنه

یا اون یکی  فکر میکنه فقط خودش و دوست پسر زاقارتش  خداست

این یکی فکر میکنه چه خبره

مردم کسخل شدن

منم با اینکه با شوهرچندوقته شکرآبیم ولی سکس فقط حالمو خوب میکنه مثل اسبق 

و به پنش تن  قسم که بهترین چیزه

میخوام یه چیز خوب تعریف کنمتوی پست بعد خصوصی

هرکی رمز‌خواس بگه 

با این اوضاع اقتصادی، ماشین مالید :((

ولی خب اشکال نداره.

رییسم میگه برید ازینجا. 

داریم به زودی ماشین میخریم. یه ماشین خرخفن گولاااااخ

یه ماشینی که همیشه آرزوشو داشتیم :))

تازهههههه، دیگه نگران دیده شدن نیستیم :)) چون دیگه همه از پایینمون رد میشن و نمیتونن ببینن دستامون کجاست و داریم چه غلطی میکنیم :)))

همه از چی خوشحال میشن ما از چی :)))

بخدا مریضیم ما :)) خودمونم میدونیم :))))))))) ولی خدا در و تخته رو با هم جور کرده :دی

به هرکی میگم رکورد هفده باری زدیم شاخ درمیاره :دی

ده تاش توی ماشین بود هفت تای بقیه رو بردیم بالا توی خونه :))

تا جزییات یادم نرفته کیش رو بگم.

سه شب قبلش نازگل و امیر بهمون مسیج زدن که آشناشون بلیط با قیمت مناسب رفت و برگشت به کیش گیر اورده. گفتن میایید بریم؟ من و تو مشورت کردیم و دیدیم خب بهتر از توی خونه موندنه. نازگل گفت یه خونه دوبلکس هم رزرو کردن. همه چی‌مهیا بود.

ساعت پنج بعدازظهر پرواز داشتیم.

من چندتا لباس خنک و راحت برداشتم. بیکینی سکسیمو هم برداشتم :)) تو میگفتی لازم نکرده اینو بپوشی جلوی اونهمه دختر :)) گفتم خب میخوای جلوی پسرا بپوشم؟؟ :)) 

تصمیم گرفتیم با ماشین ما بریم و بذاریمش توی پاذکینگ فرودگاه. نازگل هم مثل من یه چمدون سایز متوسط برداشته بود. ازین لحاظا نازگل مثل خودمه. راحت سفر میکنه. تو و امیر هم حسابی رفیق شدین. اگه هردو تهران بودیم مطمئنم خیلی زوج پایه ای میشدیم برای هم.

ساعت هفت و نیم یا شایدم هشت نشستیم. صاحب ویلاعه خودش با یه ماشین خفن اومده بود دنبالمون. یه جورایی دوست هم بود با امیر اینا. ما رو رسوند به ویلا. ما که میشناختم اطرافو. نازگل اینا اما دفعه ی اولشون بود میومدن کیش. قشنگ داشتن حال میکردن با خیابونای تمیز‌و خلوت و ماشینای خفنش. ما هم هی بهشون میگفتیم حالا کجاشو دیدی :)) البته داشتیم پیاز داغشو زیاد میکردیم که مثلا هیجانشونو ببشتر کنیم وگرنه کیشه دیگه، چیز خاصی نداره.

ویلامون خوشگل بود. اما استخری که تچی پشت ساختمونش بود چیزی بود که برام متمایزش میکرد‌. نازگل گفت میرید طبقه ی بالا یا پایین؟ گفتم فرقی نداره. امیر گفت من حوصله ی پله پایین بالا کردن ندارم :)) شوهر من بهش گفت پیری دیگه :))

ما رفتیم بالا و انصافا بالا تمیزتر بود :)) و البته تختش هم بزرگتر :)) خدا با من شوخی داره :)) میدونه جاهای خوب برای کارای خوب و پسندیده ش رو باید بده به من :)))) 

 اما یه چیز خیلی خفن تر این بود که یه در چوبی گوشه ی اتاق بود من فک کردم در کمدی انباری ای چیزیه. بازش کردم دیدم واااای :))) جکوزی و سونا بود. از بالا نازگلو صدا کردم و همزمان به تو هم گفتم بچه ها اینجارووووو بیینین ما چی داریم :)))) تو اومدی نگاه کردی زیر گوشم گفتی جوووون :))) نازکل گفت چیه؟؟ گفتم میدونستی اینجا سونا و جکوزی هم داره؟؟؟ گفت ما هم داریم پایین بابا . هیچی دیگه ع.ن شدم :)) 

تو زیر گوشم گفتی رفتیم بیرون یادم بنداز شمع بخریم :)))

وسایلو چیدیم و نازگل گفت بچه ها یکمی لالا کنیم بعد بریم شب گردی. گفتم باشه. تو دست منو کشیدی روی تخت. گفتی بیا ببینم بچه جون :)))

###############

ساعت ده بود رفتیم بیرون. گفتم بریم اسکله. نازگل خیلی خوشحال بود. دختر سرزنده ایه. باهاش توی مسافرت خوش میگذره. آدم غرغرو و گشادی نیست. من متنفرم از زن هایی که همش اه و پیف راه میندازن توی سفر. حالا طرف از پشت کوه اومذه ها، ولی توی سفر واسه من انتظارات لاکشری داره. جمع کن بابادیوث :))

خلاصه. تا رسیدیم اسکله پسرا گفتن گرسنه ایم. من هم گرسنه بودم. تو هواپیما که چیزی نخوردم. قبلشم هول هولی توی خونه ناهار سرپا خورده بودم. رفتیم پیتزا زدیم. آقا پنج ساله گذشته ولی هرباری که من توی غذام فلفل میریزیم تو زیرگوشم میگی هات خانووووم :)))

حالا خوبه فلفلی هم نیستما. 

شامو زدیم و یکی دو نخ چهارتایی با هم وینستون زدیم. این وسط مسط ها رییس چندباری برام یه فایلی تلگرام کرد و میخواست رسیدگی کنم. دیدم شوهرم داره سگ میشه گفت به اون سگ مصب بگو مسافرتی :)) دیگه کار رو سپردم به مریم همکارم. رییس گفت من نمیتونم به کس دیگه بسپرم کارای بازرگانی رو. ولی فقط بخاطر تو این بار ندید میگیرم.

#######

ساعت یک و نیم بود برگشتیم خونه. شمع هم خریده بودیم :)))) با چه بدبختی ای بچه ها رو پیچوندیم که نبینن چی خریدیم.

داشتم تاپ شلوار مامان دوز میپوشیدم که لش کنم و بخوابیم دیدم داری هی چشمک میزنی. گفتم نه جون مادرت بیا بخوابیم صبح میریم اونجا. دیدم به هیچ صراطی مستقیم نیستی، دیگه چه کنیم خراب رفاقتتم :))

گفتی صدات کردم بیا. تا صدای خرخر جکوزی بلند شد نازگل و امیر از پایین زدن زیر خنده :))) بیشعورا :)) آخه پیششون سوتی زیاد دادیم. خب به ما چه اونا سرد مزاجن، کارای عادی ما به چشمشون میاد :))) 

فک کنم یه رب بیس دقیقه ای داشتی با اون جکوزی خراب شده ور‌میرفتی تا درست شد :)) صدام کردی و رفتم توو، دیدم کف زمینش اول اسممو با شمع نوشتی :)) خدایی هنوزم این شیرین بازیات میچسبه بی پدر :))

فک کنم ساعت چهار نیم بود که دیگه رخصت دادی بریم بکپیم پهلوون :)) 

فرداش تا دوازده خواب بودیم :/ 

وقتی لش و وا رفته از پله ها اومدیم پایین دیدیم باز این دوتا دلقک زدن زیر خنده.زهرمار خب :))

نازگل گفت زودباش آماده شو بریم آفتاب بگیریم. با حال زاااار گفتم بازم آب؟؟؟ 

خودمم خنده م گرفت این بار :)) اسم شوهرمو چی بذارم تو این وبلاگ که شناخته نشم؟ :/ نمیدونم هنوز به نتیجه ای نرسیدم. باز‌حوصله ی اون یه مشت ج‌.ق.ی ندید بدیدو ندارم بریزن سرم.

فعلا اسمشو میذارم مستر بیگ چون مثه مستربیگ تو اون سریا له هی بهم میگه بچه جون:)) 

امیر زنگ زد برامون غذا اوردن. قلیه میگو. من هنوز صبحانه نخورده بودم. ولی بچه ها خورده بودن. مستر بیگ هم که گویا صبح پاشده بوده یه لقمه نون پنیر زده بوده. خلاصه رو مود غذا نبودم.

ساعت یک و نیم رفتیم پلاژ. نازگل از دیدن دریای خوش رنگ داشت سکته میکرد. میگفت دریای شمال چقد لجن بوده و نمیدونسته. گفتم میفهمم حستو :)) آقا ما هی راه رفتیم هی دخترا ازم پرسیدن ورزشکاری؟ چی کار میکنی؟ آخر دیگه نازگل کلافه شد :))

رفتیم یه جای خلوت بساط پهن کردیم. نازگل گفت خدایی هیکلت قشنگه. از تو لباس معلوم نیست انقد. بعد هی گیر داده بود به پیرسینگ نافم. هی میگفت درد نداره؟ میخواست بهش دست بزنه. تا دستشو میورد جلو من میگفتم جوووون :)) دستشو میکشید عقب میگفت کووووفت دیشب تا چهار صبح داشتی...بازم روی من چشم داری؟ :)))) اینو که گفت غش کردم از خنده.

تا نیم ساعت گذشت گرسنه م شد عین چی! نازگل گفت من سیرم. منخودم تنها رفتم بوفه. یه دختره به گمونم چیز بود :)) هی نگام میکرد. نه نگاه معمولی ولی :)) آخر اومد پیشم پیشنعاد بیشرمانه داد. وای قیافه م مطمئنم دیدنی بود. سعی کردم کول باشم و بگم مثلا برام جاافتاده این قضیه. ولی مطمئنم تابلو لود خنده م گرفته. گفتم نه عزیزم.

نفهمیدم‌چطوری ساندویچمو خوردم برگشتم پیش نازگل براش تعریف کردم. گفت سیگنال هات بالاست، همه میفهمن دوست  داری چیزو:)))

دل تو دلم نبود بیام برا مستربیگ تعریف کنم. مطمئنم میگفت دیدی گفتم این بیکینی سگ مصبو نپوش بچه :)) و دقیقا هم همینو گفت وقتی براش تعریف کردم :)))

####

امیر با چندتا تماس شر.ا.ب گرفت برای شب. پسرا گوشت خریده بودن و روی باربیکیو میخواستن کباب‌کنن. آب استخر معمولی بود. نه خیلی تمیز نه خیلی کثیف. ولی پسرا میگفتن شراب بزنیم بعدش بریم تو آب. از نازگل پرسیدم‌چی بپوشیم بذیم تو آب، مستر بیگ که میدونم نیمذاره مایو اینا بپوشم :))

هیچی دیگه تاپ و شلوارک پوشیدیم مثه اسکولا :/ خدایی روزی که این شوهر من این گیر و‌گورای دقیانوسیشو بذاره کنار من به همه سور میدم :/ مردای ایرانی رو جون به حونشون کنی باز این غیرت تخمیشونو دارن :/

کباب و شراب رو زدیم. من داغ شده بودم. حسابی گر گرفته بودم. امیر گفت شرابو از شیراز اوردن. خیلی طعمش خوب بود. رفتیم تو آب من یهو لرز کردم. دندونام عین چی میخورد به هم. تو بغلم کردی کم کم آروم گرفتم! نارگل و امیر داشتن یه حرکتایی یواشکی میزدن ولی دقیق یادم نیست مست بودم :))

رفتی دوباره گلس هامون رو پر کردی اومدی و توی آب. بهم گفتی پوستت رنگ گرفته. خوش رنگ شدی بهت میاد. با همون مستی و‌گیجی بند تاپمو زدم کنار گفتم نگاه چقد تیره شدم با دو ساعت توی افتاب بودن. سرتو بردی توی لباسم گفتی جون اون زیر چه سفید مونده :))) نازگل توی پلاژ هی میگفت بالاتنه ت رو دربیار بذار همه جاش رنگ بگیره. گفتم نه مستر بیگ دوست داره دوتا شکلات سفید بین شکلات های قهوه ای باقی بمونه :)))))))

فک کنم تا ساعت دو و نیم توی استخر و کنار باربیکیو بودیم.

بعدش دیگه رفتیم توی جامون و بیهوش شدیم. فرداش  بازم دیر پاشدیم.

ولی خب دیگه ظهر زدیم بیرون رفتیم چندتا پاساژ و بعدش اسکله. نازگل اینا پاراگلایدر رفتن. ما چون قبلا رفته بودیم دیگه منتظر موندیم تا بیان. نشستیم یه گوشه دوسه تا نخ سیگار کشیدیم حرف زدیم گفتیم نازگل اینا بچه های خوبی ن و این سومین سفره که باهم میریم خوش‌ گذشته باهاشون. 

ناهار زدیم و باز رفتیم گشت که یهو پسرا گفتن یه ماشین خفن کرایه کنیم. .اسم ماشینه به حمدالله یادم نمونده :)) ولی عجب چیزی بود پسر. من و نازگل نشستیم عقب، پسرا هی گاز میدادن ما عقب جیغ جیغ میکردیم. البته تو کیش نمیشه سرعتی رفت. خیلی قاتونمندن. ولی یه جاهایی اسکی رفتیم دیگه. با نازگل خفه کردیم خودمونو انقد سیگار کشیدیم و جیغ :))

شب آخر سفر بود. ماشینو پس دادیم باز رفتیم اسکله و یه دست بولینگ زدیم. دیگه نای حرف زدنم نداشتیم. ساعت یک برگشتیم خونه.

ازت پرسیدم خسته ای؟ گفتی اره. گفتم حیفه شب آخر سونا و جکوزی اینحارو از دست بدیم. گفتی نا ندارم بچه جون! گفتم خب ماساژ؟! خوشحال شدی گفتی باشه. رفتی توی اون گوشه ی سونا که یه تخت چوبی بود خوابیدی. گفتم بذار حوله ت رو بندازنم زیرت. حوله ش رو اوردم‌. خودم رفتم پایین دیدم از اتاق نازگل اینا صداهای مشکوک میاد :))) میخپاستم شرابی که از دیشب مپنده بود رو بردارم. هرچی گشتم نبود. اخر مجبور شدم از امیر بپرسم چون اون صبح وسایلو جا به جا کرد. دیدم بردن اتاق خودشون کثافتا :))) به اندازه ی سه قلوپ تهش مونده بود. اونم خودم همشو سر کشیدم :))) برگشتم بالا بهم گفتی مارو مچل کردی بچه؟؟ دوساعته کجایی. سر انگشتامو کشیدم‌روی بدنت صدات ساکت شد :)))

این بار تا پنج/ پنج و نیم اون توو بودیم :))) خدایی گینس مارو بشناسه کرک و پرش میریزه :))) 

فرداش ظهر ساعت چهار پرواز داشتیم. صبحش ما موندیم خوابیدیم :)) آخه برا ما کیش تکراریه. اونجور نیست که مثلا بگیم تا دیقه آخر بگردیم. اما نازگل اینا رفتن بیرون سوغاتی اینا هم خریدن. 

#####

با تاخیری که به پرواز خورد، ساعت ده و نیم خونه بودیم.

سفر خوبی بود. ریلکس شدیم :))


پونزده روز از اون جلسه میگذره و من امروز ترفیع گرفتم ^_^ یوهوووووو

به امید روزی که مدیریت اون برنچ رو خودم دستم بگیرم تنهایی، و یه خانوم افاده ای و خوش تیپ و جوان و مدیر باشم که جوجه کارمندامو ازین رو به اون رو میکنم. به همه ی اون پنج نفر تن لش برای آهرین بار اولتیماتوم میدم که یا ک...و...ن گشادشونو جمع کنن و کاراشونو سروقت تحویل بدن یا که کابینه ی خودمو میارم میذارم سر جاهای اونا و اونارو از نون خوردن میندازم :)) رییس از ددر خارجه برنمیگرده که بیاد ببینه این پنج نفر چقد دارن اسکی میرن و من چقد تنهایی دارم همه ی کارارو میکنم :(( آخه بیمه ی کارمند جدید چه ربطی به بازرگانی داره که من امروز کاراشو انجام دادم؟! کم مونده حسابداری هم انحام بدم. هرچی از عدد و رقمه بدم میاد باز این کارارومیارن توی اتاق من. خو دیوث من اگه میخواستم هنوز تو اون فیلد باشم چرا اومدم اینجا اصن؟ 

دیروز جلسه داشتیم. صبح یک ساعت زودتر از همیشه بیدار شدم‌‌. دوش گرفتم‌. تند تند موهامو خشک کردم. جلوی موهامو اتو کشیدم. تو هم بیدار شدی. بغلم کردی‌. بوسیدی من رو. یه آرایش ملیح و ملایم کردم ولی بعد رژ قرمزو زدم. از توی کمد لباسایی که گذاشته بودم دم دست رو پوشیدم. یه شال سبز، یه مانتوی مشکی و ساده و خنک، شلوار پارچه ای یشمی که خیلی خوش دوخته. یه شومیز ساده هم از زیر مانتو. تند تندلاک قرمزمو هم زدم. توام حاضر شده بودی‌. امروز تا جایی هم مسیریم. بهم گفتی این تیپ مناسب جلسع هست؟ میدونستم قرتیه ولی خب بهت گفتم قراره من پرزنت داشته باشم برای همین بنظرم خوبه که پررنگ باشم. من از پررنگ بودن خوشم میاد! یکمی اخمات رفت تو هم‌ میدونستم حوصله ی بحث نداری سر صبح و ازین تیپم هم خوشت نیومده. ولی ما توافق کرده بودیم قبل از ازدواج که حقی نداریم به پوشش هم گیر بدیم. توی اتوبان با سرعت میروندی‌‌ من هم نت هایی که نوشته بودم رو مرور میکردم. هر از گاهی از گوشه چشمم نگات میکردم. بهت گفتم اخم نکن. امروز روز منه. اگه جلسه خوب پیش بره شب مهمون من میریم ژوانی، وقتی ام برگشتیم خونه با هم یه س++ک++س خوب میکنیم به تلافی این یک هفته که همش شلوغ بود سرم و پای کارام. اخم کردی گفتی گولم نزن بچه. دستمو گذاشتم روی پاهات نگام کردی فهمیدی میخوام شیطونی کنم گفتی حواست به نوت هات باشه دختر. من اما شیطنتم گرفته بود وسط اتوبان سرصبحی.

#######################

ساعت نه بود و نیم ساعت به جلسه، پروژکتور رو روشن کردم. میز و صندلی و وسایل پذیرایی اماده بود. برای آخرین بار همه چیز رو با رییسم چک کردم‌. آقای نون هم پرسید چیزی کم و کسر هست یا نه. گفتم چک کن ببین میشه بجای آخرین دور چای، کافی بیاری؟ چک کرد و گفت مشکلی نیس. گفتم برو کافی خامه ای نستله بخر. کافی های خودمون خوب نیستن...

#########

جلسه شروع شد و من هم قوی استارتشو زدم‌. همه چیز خوب بود. فقط حس کردم اون مرتیکه نماینده ی شرکتِ ..‌‌...زیادی به لب و لوچه م نگاه میکنه. رژم قرمز بود صحیح، ولی دلیل نمیشه یه مرد چهل ساله توی جلسه ی کاری نتونه نگاهشو کنترل کنه. مردک احمق بیشعو‌ر..‌‌.

#########

همه چیز خوب پیش رفت. ارزیابی شرکتمون هم عالی بود‌ وقتی همه از اتاق کنفرانس رفتن بیرون اول به تو زنگ زدم گفتم شیش ژوانی باش :)) بعدش به رییسم اسکایپ زدم، مرتیکه فک کنم رفته بود بار یا کلاب یا همچین جایی. با ده دوازده ساعت اختلاف زمانی معلومه که بایدم الان اونجور جاها باشه. ولی تعجب میکنم چطور براش جلسه به این مهمی مهم نبود که یه ساعت بکپه توی هتل تا نتیجه ش رو بفهمه‌ گیر یه قماش خوش گذرون افتادم والا :))

#############

شیش ژوانی بودم. تو شیش و نیم رسیدی. حسابی خسته بودی. برات گزارش کار دادم. گفتم همه چی خوب پیش رفت. حتی گفتم بجای چای کافی خامه دار سفارش دادم :)) اما نگفتم اون مردک پیر چطور نگام میکرد. دیوانه ام مگه بهت بگم، وقتی میدونم میخوای دعوام کنی بگی صدبار گفتم اونجوری لباس نپوش و فلان :))) 

ساعت حدودا هشت و نیم از ژوانی دراومدیم‌.

گفتم بریم خونه، قول داده بودم که....حرفمو قطع کردی گفته ول کن بچه جون، از ما سن و سالی گذشته، الان باس بشینیم بقیه رو بفرستیم خواستگاری و ریش سفیدی کنیم :)) کثافت، میدونی هربار بهم میگی بچه جون من مصرتر میشمااااا، کرم از خودته :))

بهت گفتم چندماه دیگه این موقع خیلی وضع کاریم بهتر از حالا میشه. هم حقوقم هم جایگاهم. لپمو کشیدی گفتی زن با استعداد خودمی دیگه.

از صبح تا حالا این اولین جمله ی عاشقانت بود، شل کن بابا جان :)))))

###############

دیشبمون عالی گذشت. نمیدونم بخاطر این بود که خودم خوشحال بودم از جلسه ی موفقیت آمیز، یا تو از صبحش که تو ماشین هی دست کاریت کرده بودم مونده بود توی گلوت :))) هرچی که باشه دلیلش، هردو خیلی خوب بودیم، این اواخر همش ماکسیموم  نیم ساعت دووم میوردیم. دیشب اما، جووووون :))))))

######

دقیقا زندگی ایده آلمه این روزا. کار خوب، پول خوب، پوست خوب :)) و س##ک##س خوب. خدا سایه ت رو کم نکنه آقایی :)))))

من از‌ خواهرای چس و افاده ایت خوشم نمیاد. حالا خوبه نه قیافه دارن نه هیکل دارن نه تیپ نه اخلاق. واقعا چرا انقد خودشونو میگیرن؟ میدونن کمتر از منن جلو‌ جلو قیف میان که یه وقت کم نیارن :/ شل کنین بابا جان شل کنین

امروز داشتم لباسای مهمونی هامو درمیوردم که بندازم تو‌ماشین، اون لباس آبی مخملیه رو دیدم که روی دامنش لکه های سفید بود. مردم از خنده :))) 

یادم میاد که چطور هول‌هولی توی پارکینگ خونه ی اون بنده خداها توی ماشین چیکارا کردیم و اونا به خیال اینکه ما رفتیم و ریموت رو هم زدیم ازمون خدافظی کرده بودن رفته بودن توی خونشون. فقط استرس دارم اگه دوربین داشته باشن نگهبانیشون دیده باشه چی :))) میره به صابخونه میگه بابا این طفلیا رو‌ میذاشتین شب بمونن خونه تون، مکان ندارن مگه؟ :)))) 


اولین اما ادامه دار

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.